گناه عشق
جاودانه باد حادثه پر شکوه عشق های زمینی.....
وشعور دست هایی
نزدیک تر از عمر پرشور یک رابطه....
که جاودانه می کنند
هوشیاری اتفاقی را.....
که بیش از یک حس ساده بود
من از سخاوت باران حرف نمی زنم
من از صداقت شب حرف می زنم!!....
بگذار محکومم کنند
بگذار بخل چشم هاشان بسوزاند مرا...
من در حضور عشق
یک شهر بی شهامت را به آتش کشیده ام
نگاه کن که شرم هیچ کجای قصه زانو نمی زند!
این گناه نیست
این عشق....
این شور بی پایان گناه نیست....
نظرات شما عزیزان:
.....
واژه هایم از دست تو عصبانیند
چون هی نمی آیی و نمی گذاری این کلمات، این واژه ها، جمله شوند
و عاشقانه شوند و چون باران ببارند و ببارند و ببارند
دلتنگی واژه ها را برای من می گذاری...
و دست پازدن آنها را که هی بهانه تو را می گیرند نمی بینی
نمی دانم با این واژه های بهانه گیر چه کنم
هرچند آنجا جز رنجو پریشانی نباشد ٬اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن!
اما هر چي هست حالم خوب نيست
ميسپاريمش به دست زمان تا يكي از اين دو تا ثابت بشه
پاسخ:ممنونم